تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
یک مرد با چندنام
نظرات
يک مرد با چند نام
 
 (از خوانندگانی که رمان "قصرویران"را دنبال میکنند تقاضامندم این مطلب را مطالعه نمایند)
 
نويسنده: حسين بردبار
 
 
 
 

سهراب چنگيزي نام مستعار فردي است که در بايگاني پرونده هاي سازمان صليب سرخ جهاني نزديک به 10 سال اسارت در پادگان هاي عراق را ثبت کرده است، فردي که در قم مجلس ختم او نيز برگزار شد وهمه تصورمي کردند که شهيد شده است چرا که در زمان اسارت دادستان شهر قصرشيرين بود و عراقي ها هنگام تصرف اين شهر خانه به خانه به دنبال وي مي گشتند و سرانجام فرد ديگري را اشتباهي به جاي او اعدام کردند و خبر شهادت حسن شريعت الاسلام در همه جا پيچيد.البته حسن شريعت الاسلام نيز که در قصرشيرين با عنوان شريعت شهرت داشت، نام مستعار ديگري است براي حجت الاسلام و المسلمين حسن نوروزي ، نماينده کنوني رباط کريم در مجلس شوراي اسلامي که تحصيلات حوزوي خود را قبل از انقلاب در مشهد گذرانده بود و بعد از انقلاب به قم آمد و از آنجا به مناطق مرزي غرب کشور اعزام شد و سپس حکم دادستاني قصر شيرين را گرفت و ..... داستان چگونگي 10 سال اسارت و بيم ها و اميدهاي او هنگامي که براي فرار از ديد عراقي ها در کوه ها و بيابان هاي اطراف قصرشيرين آيه "وجعلنا..." مي خواند و خيلي از نکات عبرت آموز ديگر در يک ساعت مصاحبه با وي خلاصه شده است.حجت الاسلام و المسلمين نوروزي معتقد است که فيلم اخراجي ها تصوير مناسبي از دوران اسارت ارائه نمي کند و خيلي از واقعيت هاي اين دوران در آن نيامده است. درپايان نيز بحثي خواندني درباره حفظ دستاوردها و ارزش هاي دفاع مقدس در زمان حاضر داشتيم که درپي مي آيد:

چه مدت آزاده بوديد و چطور اين توفيق نصيبتان شد؟

-نزديک به10 سال اسير بودم، از 17 مهر 1359 تا 29 مرداد 1369

يعني همان روزهاي اول شروع جنگ،چطور؟

- بعد از سال 1350 که در حوزه علميه مشهد تحصيل مي کردم به قم آمدم و بعد از پيروزي انقلاب به دعوت آيت ا... عبدالنبي نمازي دادستان انقلاب قصرشيرين ،اسلام آباد، سرپل ذهاب، از دفتر تبليغات حوزه علميه قم به مدت ده روز به آن منطقه اعزام شدم ولي مدت آن تمديد پيدا کرد چون گرچه مي گويند که جنگ از 31 شهريور شروع شد ولي 5، 6ماه قبل از آن مهاجمان و مزدوراني که عراق آن ها را اجير کرده بود در منطقه مرزي دست به ناامني زده بودند و گاهي حتي با خمپاره به قصرشيرين حمله مي کردند و نيروهاي سپاه و ژاندارمري و شهرباني با آن ها مقابله مي کردند، به حسب ضرورت ما آنجا در خدمت سپاه پاسداران بوديم تا اين که بعد از آمدن حجت الاسلام و المسلمين موحدي قمي به جاي آيت ا... نمازي، مسئوليت دادستاني قصرشيرين را پذيرفتم و با حکمي که ايشان براي ما گرفتند دادسراي دادستاني قصرشيرين را افتتاح کرديم و دوماه بود که دادستاني قصر شيرين را به عهده داشتم که جنگ آغاز شد .عراق 16 شهريور ماه حمله مختصري را در منطقه عمومي خان ليلي انجام داد. نيروهاي ما مقابله کردند و آن ها عقب نشستند بعد نيروهاي توپخانه ارتش ما در نوار مرزي مستقر شدند و تعدادي از نيروهاي سپاه نيز به فرماندهي سروان آذربن در منطقه حضور داشتند.جمعي نيز از سپاه تهران به فرماندهي سيد اکبر مصطفوي و از سپاه همدان به فرماندهي حميد نوروزي در منطقه دشت سرپل ذهاب مستقر شده بودند ، تا اين که عراقي ها 29 شهريور ماه حمله اي را از خط مياني بين قصرشيرين و سرپل ذهاب آغاز کردند که شکست خورد و بچه ها چند تانک آن ها را به غنيمت گرفتند و جمعي از نيروهاي آن ها را کشتند و اسير کردند.

 

يعني قبل از شروع رسمي جنگ؟

- از نظر اعلان کشوري بله ولي از نظر ما جنگ از ابتداي فروردين ماه 59شروع شده بود.چون مزدوراني از داخل خاک عراق حمله مي کردند و جمعي از نيروهاي مجاهد عراقي که در قصرشيرين به فرماندهي سيد مالک حکيم از فرزندان مرحوم آيت ا... حکيم بودند همراه با برخي از نيروهاي سپاه به فرماندهي آقاي مالکي به مقابله با آن ها مي پرداختند و جنگ و گريز بين ايران و عراق وجود داشت.حتي صدام خائن جايزه نيم ميليون ديناري براي سر سيد مالک حکيم تعيين کرده بود و شبانه برخي از نيروها که مزدوربودند ، ايشان را شهيد کردند.

چطور شد که اسير شديد؟

-بعد از حمله عراق در 29 شهريور ، شب 30 شهريور ماه در گيلان غرب سخنراني داشتم و از مرز قصرشيرين بازديدي کردم وديدم که برخلاف گذشته توپخانه ما در مرز مستقر نيست. سوال کردم که توپخانه کجاست، بچه ها گفتند که احتمالا عقب نشيني تاکتيکي کرده اند بعد که بررسي کرديم فهميديم که بوي خيانت مي دهد.

چرا؟

- مي دانيد که آن زمان فرماندهي کل قوا دراختيار بني صدر بود و امام(ره) به ايشان تفويض کرده بودند اما معتقدم جنگ با خيانت بني صدر آغاز شد ، جنگ با حمله عراق آزاد نشد .در بازديدي که از مرز داشتيم فرمانده هنگ قصرشيرين به ما گفت که عراق دريک پادگان به نام پادگان سياه يک لشکر نيرو مستقر کرده است و قصد حمله دارد اما فرمانده قواي مسلح ما خيلي به اين امر اهميت نمي داد.

چرامعتقديد که خيانت بني صدر شروع کننده جنگ بود؟

-در بازديدي که از مرز داشتيم، ديديم که توپخانه عقب نشسته و بعد فهميديم که بني صدر دستور داده است که توپخانه عقب بنشيند، يعني نوار مرزي را براي حمله عراق آماده کرده بودند. آن زمان بني صدر اعلام کرد که ما مي خواهيم مثل اسکندر ذوالقرنين با صدام بجنگيم يعني دشمن را داخل خاک بياوريم و با او مبارزه کنيم.ما وقتي به داخل قصرشيرين بازگشتيم احساس کرديم که شهر محاصره است چون اين شهر در نقشه مانند يک نعل اسب به داخل خاک عراق رفته است.عراقي ها از سه جهت جلو آمده بودند و کاملا محاصره بوديم اما به دستور بني صدر عقب نشيني نيز کرده بودند و باوجود کوهستاني بودن منطقه و استقرار توپخانه ، گلوله هاي توپ 105 به جنوب مي رفت و گلوله هاي آرپي جي به غرب مي آمد به طوري که پاسداراني که در منطقه مجروح شده بودند باوجود اين که چند روز غذا نخورده بودند مي گفتند به ما گلوله توپ برسانيد.حتي آخرين يگان زرهي ما شامل چند تانک، 30 شهريور ماه از مرز خسروي عقب نشيني کردند و وارد قصرشيرين شدند و مي گفتند که دستور فرماندهي است که به طرف گيلان غرب عقب نشيني کنيم.

 

از لحظه اسارت بگوييد ...

-درچنين اوضاع نابساماني ،فرمانده سپاه منطقه ما نيز به شهادت رسيده بود و فرماندار قصرشيرين در کرمانشاه مانده بود؛ بنده به عنوان دادستان شهر وارد عمل شدم و فرماندهي قواي مسلح شهر را برعهده گرفتم .مردم هم که دوماه زير گلوله و توپ هاي عراقي بودند شهر را ترک مي کردند، من بيانيه اي صادر کردم و گفتم کسي حق ترک شهر را ندارد و اين کار به منزله تضعيف روحيه ارتش و سپاه است.حتي نيروهاي مردمي آن زمان به فرماندهي آقاي حسن جهانگيري اطاعت کردند و دفاع از شهر را برعهده گرفته بوديم ولي از خيانت هاي پشت پرده بني صدر خبرنداشتيم، شب سوم مهرماه 59 ما احساس کرديم که حلقه محاصره خيلي تنگ شده است و از طريق تلکس با ستاد مشترک ارتش در تهران تماسي گرفتم و گزارشي از شرايط حاکم بر منطقه دادم که گفتند مقاومت کنيد برايتان نيرو مي فرستيم، شب چهارم مهر نيز دوباره تماس گرفتم و گفتم که شهر دارد سقوط مي کند آن ها گفتند که شما روحيه تان را باخته ايد، مقاومت کنيد، من به آن ها گفتم شما داريد خيانت مي کنيد و ما را تحويل عراقي ها مي دهيد، صبح چهارم مهر ماه درحالي که ما خيال مي کرديم عراقي ها از طرف کوه هاي يکه کشان که مسلط بر قصر شيرين است ، وارد مي شوند، از حوزه پاسگاه خان ليلي حمله کردند و از پشت شهر در منطقه اي به نام محمود آباد و نصرآباد وارد شهر شدند.درست همان موقع بنده روي بام مهديه قصرشيرين با برخي از قواي مسلح با دوربين اطراف را نگاه مي کرديم که آن ها با پرچم ايران وارد قصرشيرين شدند .ما خيال مي کرديم که آن ها نيروهاي خودمان هستند.

يعني اصول جنگي رانيز رعايت نکردند و با پرچم ايران وارد شهرشدند؟

- بله، اين که مي گويند مردم قصرشيرين جلوي آن ها گاو و گوسفند کشتند ، دروغ محض است چون ما هم آن جا بوديم و فکر مي کرديم که نيروهاي ايراني هستند و شعار داديم و تکبير گفتيم چون خيلي هم از مسايل نظامي سردر نمي آورديم که بفهميم تانک عراقي است يا ايراني.چون پرچم ايران داشتند ما فکر مي کرديم که ايراني هستند و به سرعت در نقاط مختلف شهر ازجمله سپاه شهر مستقر شدند و توسط مزدورانشان اسامي ما را داشتند و دنبال ما مي گشتند.اسم مستعار من در آن موقع شيخ حسن شريعت الاسلام بود وآنها دنبال فردي به نام شريعت مي گشتند من به تصور اين که ارتش ايران وارد قصر شيرين شده است داخل حمام رفتم تا غسل شهادت کنم و همراه ارتش به منطقه جنگي در مندلي و خانقين برويم اما درهمان حال شهيد رضا ناقبي خبر آورد که نيروهايي که آمده اند عراقي هستند و دنبال شما مي گردند. عراقي ها نيز پس از تصرف شهر روي نفربر به سه زبان فارسي ، عربي و کردي اعلام کردند که هدف ما تصرف تهران است و ما به اهالي شهرکاري نداريم و شروع کردند به اسيرگيري از نيروهاي سپاه و ارتش .من در منزل آقاي حاج اصغر ميخبر از متدينين شهربودم وچون عراقي ها به دنبال ايشان نيز بودند با خانواده ايشان شب را در منزل فردي به نام حاج رحيم رفتيم و گفتم که نيمه شب با استفاده از تاريکي به سمت سرپل ذهاب فرار مي کنم ولي آن ها نگذاشتند ولي از آنجا که عراقي ها خانه به خانه به دنبال بچه هاي سپاه و من بودند ، به همراه حاج آقاي ميخبر از خانواده جدا شديم و به جاي ديگري رفتيم که درست مقابل ساختمان محل استقرار نيروهاي عراقي بود و بر ما مسلط بودند.اين جريان تا دهم مهرماه ادامه داشت تا اين که پيشروي لشکر عراق توسط بالگردهاي جنگي ايران به فرماندهي شهيد کشوري و با همراهي نيروهاي مردمي متوقف شده بود و به همين دليل اعلام کردند که شهر قصرشيرين منطقه جنگي است و هرکسي مي خواهد به عراق برود و هرکه مي خواهد به ايران ؛ و هرکه بماند ، اسيرش مي کنيم.خانواده ميخبر منطقه را ترک کردند و توسط نفربرهاي عراقي به منطقه اي بين سرپل ذهاب و قصرشيرين فرستاده شدند و به ايران رفتند، قرار بر اين شد که صبح فرداي آن روز به همراه آقاي ميخبر از بيابان ها حرکت کنيم چون اگر مي مانديم يا به طور عادي مي رفتيم توسط عراقي ها يا مزدوران آن ها شناسايي مي شديم .از پشت قرنطينه قصر شيرين از رودخانه الوند عبورکرديم،ديديم که نيروهاي عراقي در نصرآباد مستقر هستند،آيه " وجعلنا من بين ايديهم..." را خوانديم و از حاشيه رودخانه الوند به طرف سرپل ذهاب حرکت کرديم ، عراقي ها ما را ديدند و پرسيدند که اسم شما چيست، يک اسم بدلي گفتم ، شغلم را پرسيدند ، گفتم : "انا راعي، چوپانم و هذا دکاندار،يعني آقاي ميخبر مغازه داراست" مقداري خوشحالي کردند و رقصيدند و بعد ما را رها کردند و عبور کرديم و به منطقه ديگري رسيديم بازهم جلوي ما را گرفتند و گفتم ، "انا زارع، من کشاورزم و هذا دکاندار" ، رهايمان کردند و جلوتر آمديم. دربين راه با حاج آقاي ميخبر مقداري بحثمان شد چون تعصب به روحانيت داشتند و مي گفتند شما چرا مي گوييد ما چوپان هستيم و عراقي ها خوشحالي مي کنند، به همين دليل از يکديگر جداشديم.

سرانجام اين جدايي چه شد؛ آقاي ميخبر الان کجا هستند ؟

-ايشان مدتي است که مرحوم شده اند .وقتي که ما از هم جدا شديم فرمانده خط مقدم عراق از کنار من عبور کرد و رفت کنار ايشان. از ايشان پرسيدند "الي اين؟: به کجا مي روي، گفتند: ايران،" پرسيدند: شغل شما چيست؟ گفت: دکاندار، اشاره کردند به من و از ايشان پرسيدند که شغل من چيست، گفت: هذا معلم ، تا کلمه معلم را گفتند افسر عراقي از خودرو پايين آمد و گفت که اين فرد معلم نيست و پاسدار است من گفتم که معلم کودکستان هستم، گفت ، نه شما ريش داريد و پاسدار هستيد، چرا ريش داريد؟ گفتيم که شما شهر را 10 روز اشغال کرده ايد و ما تيغ نداشته ايم ، اتفاقا وسايل حاج آقاي ميخبر را تفتيش کردند و يک ماشين ريش تراش را پيدا کردند و به من گفتند که چرا اصلاح نکردي ،تو تعصب خميني داري ، گفتم که ما توي راه به همديگر رسيده ايم ، قبول نکردند و من را دستبند زدند،به هرحال کلمه معلم براي ما مقداري مشکل ايجاد کرد وما را اسيرکردند.

شايد در ظاهر ايشان اشتباه کردند ولي در حقيقت با گفتن کلمه معلم فيض بزرگ آزادگي را نصيب شما کردند، اين طور نيست؟

-بله ،مدت 10 روزي که در قصرشيرين با هم بوديم مرتب خواب مي ديدم که اسير شده ام، ايشان مي گفتند که خواب دريا ديده اند به ايشان مي گفتم که شما آزاد مي شويد و من اسير مي شوم. من هرچه در 10 سال اسارت ديدم طي آن 10 روز در خواب در قصر شيرين ديده بودم.صبح روزي هم که خواستيم به سمت ايران راه بيفتيم قرآن را بازکرديم ، براي ايشان آيه "سلاما" آمد و براي من سوره يوسف آمد ، به ايشان گفتم که شما آزاد مي شويد و من اسير مي شوم .ايشان قبول نمي کرد و مي گفت من و تو اگر به زمين برويم با هم مي رويم و اگر به آسمان هم برويم با هم مي رويم .وقتي که من را اسيرکردند نيز خيلي ناراحت شدند. من 20 سال داشتم و ايشان 60 سال.احساس کردند که کلمه معلم من را اسير کرده است به همين دليل به عراقي ها گفتند که يا هردوي ما را اسير کنيد يا هيچ کدام، عراقي ها گفتند که بيا بالا ، وقتي ديدم که ايشان دارند بالاي خودرو مي آيند گفتم برگرد، تو که مرا گرفتار کردي اما خودت برگرد، من که به شما گفتم که اسير مي شوم.برو و بگو که مرا اسير کرده اند. من صبح به اين ها مي گويم که چوپان يا زارع هستم.با تشري که به ايشان زدم قبول کردند و رفتند ولي همچنان پياده که مي رفتند به من نگاه مي کردند تا ديگر همديگر را نديديم.ما آمديم به منطقه اي در ابتداي قصر شيرين که عراقي ها در آن مستقر بودند، فرمانده عراقي ما را تحويل داد و گفت پاسدار است و آن ها نيز مرا مقداري کتک زدند و بازجويي کردند و بعد از ظهر سوار بر جيپي کردند که به خانقين عراق بياورند، و مرا به خط عقبه خودشان که آخر قصرشيرين قرار داشت انتقال دادند ، آنجا در بازجويي اسم من را پرسيدند و خودم را به عنوان حسن جهانگيري معرفي کردم ، نه حسن شريعت در حالي که در قصر شيرين مرا به عنوان حسن شريعت الاسلام مي شناختند.مرا بازجويي کردند و من گفتم که پاسدار نيستم.

دراينجا ممکن است براي خواننده يک شبهه فکري به وجود بيايد که چطور با اين که پاسدار بوديد مي گفتيد که پاسدار نيستم يا شغل خود را زارع و چوپان اعلام کرديد و غيره ، همان بحثي که با آقاي ميخبر داشتيد...

 

 -ما از امام صادق(ع) حديثي داريم که "التقيه ديني و دين آبائي: تقيه کردن دين من و پدران من است" وقتي که ما در چنگال عراقي ها بوديم چاره اي جز اين نداشتيم. به عنوان مثال شهيد رضا ناقبي که خبر ورود عراقي ها به شهر قصرشيرين را به من داد، اسير کردند و آوردند به اردوگاه رماديه عراق در آنجا عراقي ها به امام (ره) اهانت مي کنند ومي پرسند که چه کسي پاسدار است و ايشان مي گويد که من پاسدارم ،ايشان را بردند و ديگر از ايشان خبري نيست و شهيدش کردند.در آن زمان هرکسي که مي گفت پاسدارم بلافاصله اعدامش مي کردند. ما تاقبل از اسارت مامور به جنگيدن بوديم ولي پس از آن مامور به حفظ جان خودمان بوديم.عراقي ها اگر مرا مي شناختند بلافاصله اعدام مي کردند. به عنوان مثال مزدوران عراقي آقاي دکتر فرهاد ملک را که شبيه من بود به عنوان حسن شريعت الاسلام معرفي کرده بودند و بعد او را به لوله تانک بسته بودند و در ايران اعلام شده بود که شريعت الاسلام اعدام شده است و حتي در قم براي من مجلس ختم گرفتند.لذا هم اسم خودم را مستعار گفتم و هم اعلام کردم که معلم هستم.

آيا بعدها موفق به شناسايي شما شدند؟

-نه ، عراقي ها مرتب مي گفتند که شما روحاني هستي قاضي هستي و من جواب مي دادم که نه، معلم هستم.همان کلمه معلمي را که آقاي ميخبر گفته بود تا آخر 10 سال اسارت همراه خودمان داشتيم.(خنده آقاي نوروزي) در بازجويي هاي اوليه خودم را به عنوان حسن جهانگيري معرفي کردم که فرمانده بسيج مستضعفان قصرشيرين بود که معلم و پاسدار نبود. بعد ما را در خانقين در پادگاني زنداني کردند همراه زندانيان آن ها زنداني بوديم و اسارت ما آغاز شد.

10 سال اسارت يک روز و دو روز و يک سال و دوسال نيست؟ آيا اميد به بازگشت به کشور را داشتيد؟

-از آنجا که با يک سري مباني شرعي آشنا بوديم و بر اساس انگيزه و هدفي به قصرشيرين آمديم و با دادگاه انقلاب و قواي مسلح همکاري کرديم.هميشه کفش هايم درطول اين 10 سال زير سرم بود و هرلحظه اين فکر در ذهنم بود که ممکن است مجاهدين عراقي حمله کنند و ما آزاد شويم يا در جنگ پيروز شويم.هر روز اسارت يک کلاس درس بود که با اميد و انگيزه آن را ادامه مي داديم.احساسم اين بود که دينمان را تا آخرين لحظه بايد داشته باشيم لذا حفظ جان برايمان مهم بود اول هم اعلام کردم که حسن جهانگيري هستم و بعد احساس کردم که جهانگيري اسير شده است که همين طورهم بود لذا نام خودم را به سهراب چنگيزي که اسمي کاملا ايراني و نامتجانس با روحانيت است تغيير دادم.

چطور شد اين نام را اعلام کرديد آيا کسي ديگربه نام سهراب چنگيزي بين اسرا وجود نداشت؟

-نه اين اسم را خودم اختراع کردم.الان هم عراقي ها مرا با همين اسم مي شناسند، چون درصليب سرخ بين الملل نام من به همين صورت ثبت شده است.ما را از پادگان خانقين به پادگان بعقوبه و سپس پادگان بغداد آوردند و بعد از يک ماه ما را به اردوگاه رماديه انتقال دادند که درست در شرق عراق قرار دارد ، روزي که وارد رماديه شديم ، برخي از نيروهاي سپاهي و شخصي قصرشيرين را ديديم، ازجمله آقاي حسين هاشمي که خبرنگار و مسلط به زبان انگليسي بود نيز در اين اردوگاه بود که هم زمان با ورود من به اردوگاه نمايندگان صليب سرخ جهاني نيز وارد اردوگاه شده بودند که ايشان بلافاصله با نيروهاي صليب سرخ پيش من آمدند و پرسيدند که اسمت چيست و من خودم را سهراب چنگيزي معرفي کردم که معلم ورزش هستم.دو نفر از بچه هاي بسيجي نيز قرار شد که بيايند و شهادت دهند که من معلم آن ها بوده ام.البته برخي از جاسوس هاي عراقي مي خواستند ثابت کنند که من حسن شريعت هستم ولي تاثيري نداشت چون تا قبل از اين که اسم وارد فهرست صليب سرخ شود عراقي ها مي توانستند مرا بکشند و ببرند ولي پس از آن نمي توانستند چون اسير شناسنامه دار مي شد.فرداي آن روز افسراطلاعاتي عراق به نام نقيب عزالدين مرا صدا کرد و گوشه اي برد و پرسيد که اسمت چيست؟ گفتم سهراب چنگيزي، پرسيد شغلت چيست، گفتم معلم ورزش ، گفت تو ملا(روحاني)هستي ،گفتم نه حتي دو نفر هستند که حاضرند شهادت بدهند که من معلم آنان بوده ام و آمدند و شهادت دادند.

 

با آن دونفر چطوري هماهنگ کرده بوديد که به نفع شما شهادت دهند؟

-آن ها از بسيجيان قصر شيرين بودند، من که وارد اردوگاه شدم بين اسرا اين خبر منتشر شد که شريعت اسير شده است و او را آورده اند.من همه را جمع کردم و گفتم که بنده اسير شده ام ولي اسم من بعد از اين سهراب چنگيزي است و معلم ورزش هستم ولي البته داخل اين افراد کساني بودند که سريع اطلاع دادند که سهراب چنگيزي درحقيقت شريعت الاسلام دادستان دادگاه قصرشيرين مي باشد که روحاني است ولي چون نام من به همين عنوان در فهرست صليب سرخ ثبت شده بود نمي توانستند کاري بکنند. بعد آقاي عزالدين از من پرسيد که شما که معلم ورزش هستيد از من چه مي خواهيد، گفتم يک ميدان واليبال بدهيد تا به بچه ها واليبال ياد بدهيم.

سوال ديگري نيز از طرف خوانندگان ممکن است مطرح شود اين است که جاي تقيه کجاست؟

-هرجايي که جان در خطر باشد يا دين در خطر باشد. ما مامور هستيم که جانمان ودينمان را حفظ کنيم.آنجا نيز جان ما در خطر بود.البته بعدها يکي از اسرا به من گفت که خواب ديده ام که شما يک راديوي بزرگ داري و به ما نمي دهي ، احساس کردم که ما بايد از روحانيتمان تبليغ کنيم و همان روز احکام شرع را براي اسرا گفتم و سر نماز صحبت کردم.محرم شد ، شروع کردم به نوحه خواني کردن.شب عاشورا عراقي ها من و چند نفر ديگر را به جرم نوحه خواني به مقر فرماندهي بردند و تنبيه و زندان کردند و برگشتيم و تقيه را آغاز کرديم تا اين که مريض شدم و درحال شهادت بودم و نذر کردم که اگر خداوند متعال مرا شفا دهد، تبليغ دين را آغاز کنم که اگر قرار است شهيد بشوم با شکنجه به اين فيض برسم نه با مريضي ، بعد از شفا پيدا کردن نيز در آسايشگاه شماره 20 اعلام کردم که روحاني هستم و از آن تاريخ يعني ۶ ماه پس از اسارت تا پايان آن به عنوان روحاني بين اسرا تبليغ کردم ولي بين عراقي ها به همان عنوان معلم ورزش شناخته مي شدم و از صليب سرخ درخواست کرديم که کتاب هاي فقهي و نهج البلاغه عراقي براي ما آوردند و در اردوگاهي که از بين 2 هزار نفر تنها 20 نفر مي توانستند قرآن را ساده بخوانند ،طي ده سال 400 نفر حافظ قرآن و نهج البلاغه به وجود آمد.

فيلم اخراجي ها تصويري از دوران اسارت و شخصيت هاي مختلفي را که در آن دوران قرار داشتند به نمايش مي گذارد ، چقدر اين تصويرسازي را قبول داريد و آيا با برخي از چهره هاي خلافکاري که در اين فيلم مي بينيم نيز برخورد داشتيد؟

-اصلا ما فيلم اخراجي ها را قبول نداريم. نمي دانم که آقاي ده نمکي با چه کسي مصاحبه کرده است ، البته هيچ گاه صدا و سيما از خاطرات دوران اسارت استفاده نکرده ، هنوز با اسرايي که در اردوگاه رمادي عراق بوده اند مصاحبه نکرده اند.ما ناراحت هستيم و احساس مي کنيم که مصاحبه با اسرا کاناليزه و گزينشي بوده است. به عنوان مثال فيلم فرار را مي سازند ولي با اسراي آن مصاحبه اي نمي کنند. ما براي فرار چندين ماه در ساواک دربار شکنجه شديم. آقاي ده نمکي چيزهايي را شنيده و تبديل به فيلم کرده است. اصلا در اسارت اين جوري نبوده است. چطور ممکن است در دوران اسارت 400 نفر حافظ قرآن و نهج البلاغه شوند و بعد ترانه بخوانند و... پس نيايش دراسارت، تدريس در اسارت ، تعاون در اسارت و غيره چه شد اسيري که يک بناي بسيجي بوده ، الان امام جمعه است، اسيري که يک بسيجي 15 ساله بوده ، الان رئيس دانشگاه پيام نور است، اين ها چگونه پرورش يافته اند...

Image result for ‫عکسهای  ورود آزادگان‬‎

 

اما بنده فردي را مي شناسم که آزاده بود ولي چون در جريان انحرافي حضور داشت دستگيرش کرده اند؟

-بله، يک يا دو نفري پيدا مي شوند ولي شاکله و شالوده اسارت و شکل گيري آن اين گونه نبوده است. در اسارت جاسوس داشته ايم و افرادي در جريان فتنه و انحراف قرار گرفته اند يا به عراقي ها پناهنده شده اند ، اما بدنه اسارت آن فيلمي نيست که آقاي ده نمکي ساخته اند، يعني آن کساني که به عنوان ذخيره هاي ملت ايران مطرح شده اند و تلاش و مقاومت کرده اند و خدمت مي کنند اين گونه نبودند. در فيلم آقاي ده نمکي نشان داده مي شود که يک عده با جوک و سرگرمي و شوخي و لوده گري روزهاي اسارت را مي گذرانند که با واقعيت فاصله دارد.نديديم که به کارعلمي و فرهنگي در اسارت پرداخته شود. در حالي که در طول اسارت انواع کلاس هاي قرآن ، زبان انگليسي ، فرانسه ، عربي و غيره داير بود و...

 منبع : ويژه‌نامه - ويژه نامه حماسه آفرينان سرزمين خورشيد - مورخ پنج‌شنبه 1390/06/31 شماره انتشار 17939

تعداد بازدید از این مطلب: 6511
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 30 شهريور 1393 ساعت : 3:40 بعد از ظهر | نویسنده : م.م

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 116
:: باردید دیروز : 328
:: بازدید هفته : 4509
:: بازدید ماه : 9954
:: بازدید سال : 169385
:: بازدید کلی : 672739
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.